۱۰/۱۹/۱۳۸۳

روزگار


روزگار چه سخت در گذر است
اميدي کم سو تر از فردا نيست
دگر صدايي از من بر نمي خيزد
جز سکوت هيچ در برم نيست
اميدي نيست..... اميدي نيست
......
وباران
باران همچون غروب جمعه نااميد است
نه هياهويي نه طوفاني
همچون رود گريزان است
نگاهش مي لرزاند
کلامش مي سوزاند
......
ومن
ومن همچنان در سکوت خود ورطه مي خورم
و فردايي که مي ايد
هيچ را برايم ارمغان دارد
و نگاهم چندي سوي دوردستها افتاد
سياهي ديد
و فريادي خروشان
جز هيچ جواب نداشت
.............
وسرما بود..
زندگی چه سرد درگذر است
در برم جز ابر ومه هیچ نبود
صدایی جز سوز سرما هیچ نبود
یاوری جز برف و باران هیچ نبود
اسمان خشم خود را نازل کرد
و آسمان چه از من دور است
.................

1 نظر:

در ۴:۱۰ بعدازظهر, Anonymous ناشناس گفت...

in sherha male kieh?

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی