۹/۰۷/۱۳۸۳

براي باري ديگر باران ميبارد

براي باري ديگر باران ميبارد / صداي فرو افتادن قطرات آن
بر كاشيهاي كهنه حياط به گوش ميرسد / آسمان سياه و دل گرفته است
بوي كاهگل باران خورده / از ديوارهاي پوسيده خانه بمشام ميرسد
و من در تاريكي مرگبار اتاق خويش / گوش سپرده ام به اين ملودي غمبار
باران آنهم اولين باران پائيز
چرا اينگونه دلگير است و دردآلود
چرا ؟
خسته ام از همه چيز و همه كس / از خراشهاي تيغه تيز چاقو بر دست
از خواب آلودگي قرصهاي خواب آور
از صداي قطرات باران
كه همچون كودكي گرسنه و بيقرارزجه ميكشد
زندگي چقدر پوچ و بيهوده است
چقدر پوچ و بيهوده
شاعر باران

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی